اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

آسمان

نغمه ی خاطر نواز مرغ شب،

کاروان ماه را همراه بود.

نیمه شب ها آسمان را عالمی است.

آه اگر این آسمان بی ماه بود!

از جهان آرزوها، بوی جان

بر فراز باغ دامن می کشید

از بهشت نسترن ها می گذشت

بال خود بر گونه ی من می کشید

اختران قندیل ها آویخته

زیر سقف معبد نیلوفری

کهکشان لرزنده همچون دود عود

می کند در بزم ماه افسونگری.

رازهای خفته در آفاق دور

در سکوت نیمه شب جان می گرفت

پر به سوی آسمان ها می گشود

دامن ماه درخشان می گرفت.

خوش تر از شب های مهتاب بهار

عالمی دیگر کجا دارد خدا؟

عالم عشق و امید آرزوست

عالم تنهایی و اندیشه ها.

در فضایی روشن و بی انتها

راه ، سوی آسمان ها باز بود

چشمه ی نور و صفای ماهتاب

روح من دیوانه ی پرواز بود!

نیمه شب بر عالم افلاکیان

با دلی افسرده می کردم نگاه

همچنان در پهن دشت اشتیاق

کاروان ماه می پیمود راه...

اشک حسرت چهره ام را می گداخت

دیگر از غم طاقت و تابم نبود

زانکه در این کوره راه زندگی

آسمانم بود و مهتابم نبود!

پرده ی جانکاه ظلمت را بسوز!

ای دل من شعله ی آهت کجاست؟

جانم از این تیرگی بر لب رسید

آسمان عمر من، ماهت کجاست؟

فریدون مشیری

جام اگر بشکست...؟

زندگی در چشم من شبهای بی مهتاب را ماند،

شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند،

ابر بی باران اندوهم،

خار خشک سینه کوهم،

سال ها رفته است کز هر آرزو خالی است آغوشم،

نغمه پرداز جمال و عشق بودم،- آه-

حالیا، خاموش خاموشم،

یاد از خاطر فراموشم!

روز چون گل، می شکوفد بر فراز کوه

عصر، پر پر می شود این نو شکفته- در سکوت دشت-

روزها اینگونه پرپر گشت

لحظه های بی شکیب عمر

چون پرستوهای بی آرام در پرواز

رهروان را چشم حسرت باز...

اینک اینجا شعر و ساز و باده آماده است،

من- که جام هستیم از اشک لبریز است – می پرسم:

«در پناه باده باید رنج  دوران را زخاطر برد؟

با فریب شعر باید زندگی را رنگ دیگر داد؟

در نوای ساز باید ناله های روح را گم کرد؟»

ناله ی من می تراود از در و دیوار

آسمان- اما سرا پا گوش و خاموش است!

همزبانی نیست تا گویم به زاری- ای دریغ-

دیگرم مستی نمی بخشد شراب،

جام من خالی شدست از شعر ناب،

ساز من: فریادهای بی جواب!

نرم نرم از راه دور

روز، چون گل می شکوفد بر فراز کوه

روشنایی می رود در آسمان بالا

ساغر ذرات هستی از شراب نور سر شار است- اما من:

همچنان در ظلمت شبهای بی مهتاب،

همچنان پژمرده درپهنای این مرداب،

همچنان لبریز از اندوه می پرسم :

- «جام اگر بشکست؟

ساز اگر بگسست؟

شعر اگر دیگر به دل ننشست؟»...

فریدون مشیری

اعیاد شعبانیه مبارک

دل دیوانه من در بند حسین  است                     همیشه مست لبخند حسین است

عجب!مادر بزرگم راست می گفت                      شفا  در دود اسفند  حسین  است