اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

وقتی تو نیستی ...

وقتی تو نیستی

نه هست های ما چونان که بایدند ، نه باید ها

مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم

عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم ، باشد برای روز مبادا

اما در صفحه های تقویم ، روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد ، روزی شبیه دیروز ، روزی شبیه فردا ،

روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما کسی چه میداند ،

شاید امروز نیز روز مبادا باشد.

وقتی تو نیستی

نه هست های ما چونان که بایدند ، نه باید ها

هر روز بی تو روز مبادا ست

آینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند

آینه ها که دعوت دیدارند ، دیدارهای کوتاه

از پشت هفت دیوار

دیوار های صاف ،

دیوارهای شیشه ای شفاف

دیوار های تو ،

 دیوارهای من ،

 دیوارهای فاصله بسیارند.

آه.......

دیوارهای تو همه آینه اند ، آینه های من همه دیوارند

     

 

 

 

 

عصر جدید

ما در عصر احتمال به سر می بریم

در عصر شک و شاید

در عصر پیش بینی وضع هوا

از هر طرف که باد بیاید

در عصر قاطعیت تردید

عصر جدید

عصری که هیچ اصلی

جز اصل احتمال، یقینی نیست

اما من

بی نام تو

            حتی

                   یک لحظه احتمال ندارم

چشمان تو

عین الیقین من

قطعیت نگاه تو

                   دین من است

من از تو ناگزیرم

من

بی نام نا گزیر تو می میرم

هرچه هستی باش

با توام

        ای لنگر تسکین!

ای تکانهای دل!

                    ای آرامش ساحل!

با توام

      ای نور!

                 ای منشور!

ای تمام طیفهای آفتابی!

ای کبود ارغوانی!

                       ای بنفشابی!

با توام ای شور، ای دلشوره ی شیرین!

با توام

        ای شادی غمگین!

با توام

         ای غم!

                  غم مبهم!

ای نمی دانم!

هرچه هستی باش!

                       اما کاش...

نه، جز اینم آرزویی نیست:

هرچه هستی باش!

                        اما باش!

قیصر امین پور