اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

تمنای وصال

ای آنکه ز دل عاشق دیدار تو هستم

نا دیده تو را واله رخسار تو هستم

در گردن من سلسله ی عشق تو دائم

مجنون سر کوچه و بازار تو هستم

عمریست که در سینه تمنای وصالت

چشمم به ره و در پی دیدار تو هستم

از پرده برون آی که بیگانه ببیند

بیجا نه اسیر رخ گلنار تو هستم

ای مهدی موعود تو چون ظل خدایی

من ملتجی سایه ی دیوار تو هستم

بر در گهت از بهر غلامی بپذیرم

تا فخر کنم خادم دربار تو هستم

هر چند که از هجر تو نالان و فگارم

صد شکر خدا را که گرفتار تو هستم

فگار

جان جهان

دوست دارم ز ازل ای که تماشای تورا

 روز وشب منتظرم جلوه ی سیمای تورا

ز غم محنت هجران تو ای جان جهان

جان به لب آمده این واله و شیدای تورا

تا خود از راه کرم لطف و عنایت نکنی

کس نشانم ندهد مسکن و ماوای تو را

شمع حسنی تو من سوخته پروانه مثال

دل وجان باخته ام آتش سودای تو را

آرزویم همه این است که تو جلوه کنی

تا دمی بوسه زنم مقدم زیبای تو را

ز پس پرده برون آی که من از سر شوق

سرمه ی دیده کنم خاک کف پای تو را

نرود در ظلمات و نخورد آب حیات

زده آن کس که به لب ساغر صهبای تو را

دگران در طلب باغ جنانند ،فگار

بگرفته است ره عشق و تولای تو را

 فگار

یا ابا صالح ادرکنی

عجل علی ظهورک 

اسیر دام صیاد

ز هجرانت پدر گردیده ام بیمار می میرم،

گواهم روی زرد است و تن تبدار می میرم

اسیر دام صیادم چو مرغ بی پر و بالی

به دور از آشیان با دیده ی خون بار می میرم

طناب ظلم در باز و نموده خسته جانم را

دلم خون گشته است از کثرت آزار می میرم

ز جور دشمن بی دین نظیر مادرم زهرا

 نشسته نقش نیلی بر رخ گلنار می میرم

نه صبر محنت فرقت نه تاب زیستن دارم

رسیده جان به حلقوم از غم بسیار می میرم

به بالینم بیا تا خود به چشم خویشتن بینی

دو چشمم در رهت ای خسرو ابرار می میرم

فگار از محنتم گریان سروده از زبان من

ز هجرانت پدر گردیده ام بیمار می میرم

فگار(یوسف مهدیون)

امروز سالگرد درگذشت یه پدر سید و مهربونه، هر کس این شعرو می خونه یک فاتحه نثار روح این پدر مهربون کنه.

روحش شاد

یادش گرامی