اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

جان جهان

دوست دارم ز ازل ای که تماشای تورا

 روز وشب منتظرم جلوه ی سیمای تورا

ز غم محنت هجران تو ای جان جهان

جان به لب آمده این واله و شیدای تورا

تا خود از راه کرم لطف و عنایت نکنی

کس نشانم ندهد مسکن و ماوای تو را

شمع حسنی تو من سوخته پروانه مثال

دل وجان باخته ام آتش سودای تو را

آرزویم همه این است که تو جلوه کنی

تا دمی بوسه زنم مقدم زیبای تو را

ز پس پرده برون آی که من از سر شوق

سرمه ی دیده کنم خاک کف پای تو را

نرود در ظلمات و نخورد آب حیات

زده آن کس که به لب ساغر صهبای تو را

دگران در طلب باغ جنانند ،فگار

بگرفته است ره عشق و تولای تو را

 فگار

یا ابا صالح ادرکنی

عجل علی ظهورک 

مناجات

بارالها

به وقتی که بر فرشتگانت وفرستادگانت درود می فرستی و درود ما را به آنان ابلاغ میکنی، به علت آن گفتار نیکو که در وصف آنان بر زبان و دل ما روان ساخته ای ،

بر ما نیز درود و رحمت فرست

که تو بخشنده و بزرگواری.

بخشی از دعای 3 صحیفه سجادیه    

آسمان

نغمه ی خاطر نواز مرغ شب،

کاروان ماه را همراه بود.

نیمه شب ها آسمان را عالمی است.

آه اگر این آسمان بی ماه بود!

از جهان آرزوها، بوی جان

بر فراز باغ دامن می کشید

از بهشت نسترن ها می گذشت

بال خود بر گونه ی من می کشید

اختران قندیل ها آویخته

زیر سقف معبد نیلوفری

کهکشان لرزنده همچون دود عود

می کند در بزم ماه افسونگری.

رازهای خفته در آفاق دور

در سکوت نیمه شب جان می گرفت

پر به سوی آسمان ها می گشود

دامن ماه درخشان می گرفت.

خوش تر از شب های مهتاب بهار

عالمی دیگر کجا دارد خدا؟

عالم عشق و امید آرزوست

عالم تنهایی و اندیشه ها.

در فضایی روشن و بی انتها

راه ، سوی آسمان ها باز بود

چشمه ی نور و صفای ماهتاب

روح من دیوانه ی پرواز بود!

نیمه شب بر عالم افلاکیان

با دلی افسرده می کردم نگاه

همچنان در پهن دشت اشتیاق

کاروان ماه می پیمود راه...

اشک حسرت چهره ام را می گداخت

دیگر از غم طاقت و تابم نبود

زانکه در این کوره راه زندگی

آسمانم بود و مهتابم نبود!

پرده ی جانکاه ظلمت را بسوز!

ای دل من شعله ی آهت کجاست؟

جانم از این تیرگی بر لب رسید

آسمان عمر من، ماهت کجاست؟

فریدون مشیری