اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

هندسه ی زندگی

اگر بتوانیم در "هندسه ی وجودِ" خویش شکل مطلوبی ترسیم کنیم ،ما هم مهندسیم.

اگر به خاصیت "خط"، در متمایز ساختن اشیاء آگاه باشیم،

اگر نقشی را که"نقطه" ایفا می کند، بدانیم،

اگر دایره ی تلاش ما بر محور "نقطه ی ایمان" باشد،

از بی شکلی رها می شویم.

مگر نه آنکه روزی چند بار، از آفریدگارمان هدایت به راه "مستقیم" را می طلبیم؟

 پس چرا در عمل،"کج" می رویم و در اندیشه، کج می اندیشیم؟

نقطه ی مرکزی آرمانها و اهداف ما چیست؟

"شعاع" فکرمان تا کجا ها گسترش می یابد؟

از کدام"زاویه" به زندگی می نگریم؟

پرگار را هر کس می تواند دست گیرد، ولی نوک پرگار را بر کدام "نقطه" باید نهاد،تا دایره ای روشن و شکلی پر محتوا رسم کند؟ این، کار هر کس نیست!

ما پرگار کدام نقطه ی مرکزی هستیم؟ و…. چه خطی می کشیم و شکل ترسیمی ما چه مفهومی دارد؟

لحظه لحظه ی عمر ما، همچون نقطه های به هم پیوسته، خطی پدید می آورد. با کدام نقطه ها "خط زندگی" را امتداد می دهیم؟

بعضیها با پرگار انتخابشان، محدوده ی کوچکی برای گام زدن بر می گزینند. برخی هم "دایره ی نظر" را وسعت می بخشند و "زاویه ی دید" را باز می کنند.

چه بسیار تفاوت است، میان آنکه پرگار دایره ساز را بر "نقطه ی مادّیات" قرار می دهد و "شکم" و "شهوت" را مرکزیت می بخشد، با آنکه در افق نگاهش جلوه ی زیبای هستی و رنگین کمان ایمان و معنویت، انعکاس می یابد.

همه چشم می گشایند، ولی به روی چه؟

همه گوش می سپارند،اما به کدام آهنگ؟

همه دل می دهند، اما به چه دلبری؟

و.... همه دایره ترسیم می کنند، لیکن با چه پرگاری و برگرد کدام نقطه؟ "خود" یا "خدا"؟

"محدوه ی دنیا" یا "گستره ی آخرت"؟

"وسعت ایمان" یا "تنگنای تردید"؟

در احادیث آخر الزمان آمده است:

«بر مردم زمانی فرا خواهد رسید که همه ی همتشان شکمهایشان است،شرافتشان کالا و جنسی است که دارند، زنانشان قبله ی آنهاست، ثروتهایشان،دینشان است.....»

فکر می کنید آن زمان فرا رسیده است؟  وقتی همه ی دوندگیها و تلاشها، برای سیر کردن شکم باشد وفکرهای تهی و دلهای خالی از عواطف برین و گرایشهای متعالی برایشان"مسأله ای" نباشد، آیا فکر می کنید هنوز آن آخر الزمان نرسیده است؟

ولی ما باور نداریم که "نسل ارزش" منقرض شده باشد، چرا که کسانی همچون تو پاسدار آنید.

چرا چشم را به روی خوبها و خوبیها نگشاییم؟

هنوز هم فراوان یافت می شوند کسانی که در بلبشوی دنیا زدگی و عفونت تجمل گرایی، به افقهای روشن و گسترده ی آخرت هم، چشم می دوزند و جلوه ی سادگی را همچنان پر فروغ می بینند.

خدا نکند که روزنه ی دل به آفاق ارزشهای معنوی بسته شود.

کوردلی، بسیار بدتر از نا بینایی است....

راستی......با پرگار عمل، بر محور کدام نقطه، چه دایره ای ترسیم می کنی؟

بر گرفته از کتاب نگاه تا نگاه نوشته ی جواد محدثی

در انتظار یک بیت شدن...

و اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ایست تنها خوشبخت بودن!

در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.در بهار، هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زندیاد  

تنهایی را در سرت بیدار می کندو هر گل سرخی بر دلت داغ آتشی است. در آن روزها که آفتاب و  

باران بهم درمی آمیزند،در آن شب های کویر که از آسمان ستاره می بارد و دشت دعوتی را 

 بادل  تو تکرار می کند، در سینه ی دشتی افق خونین را می نگری ومسافری تنها از پنجره ی  

کوپه ی قطارش سال نو را در گریبان سپیده تحویل می کند، بیشتر از همه وقت، دشوارتر از همه جا  

احساس می کنیم که در این «مثنوی» بزرگ طبیعت «مصراعی» ناتمامیم در انتظار یک «بیت»  

شدن! 

  

برگرفته از کتاب هبوط در کویر دکتر شریعتی

محبت

من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبّت خویش را از کسی دریغ کنم ؛ حتی اگر  
 
کسی محبّت مرا درک نکند و به خیال خود سوء استفاده نماید. 
 
من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبّت کنم یا در ازای عشق تمنّایی داشته باشم.  
 
من در عشق خود می سوزم و لذّت می برم و این لذّت بزرگترین پاداش ممکن است که  
 
در جواب عشق ؛ خود به حساب آید.

 
 
شهید دکتر مصطفی چمران