اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

محبت

من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبّت خویش را از کسی دریغ کنم حتی اگر کسی محبّت مرا درک نکند و به خیال خود سوء استفاده نماید.من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبّت کنم یا در ازای عشق تمنّایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم ولذت می برم و این لذّت بزرگترین پاداش ممکن است که در جواب عشق خود به حساب آید.

شهید دکتر مصطفی چمران

دریا

آهی کشید غمزده پیری سپید موی

افکند صبحگاه ، در آیینه چون نگاه

در لابلای موی چو کافور خویش دید

یک تار مو سیاه!

در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد.

در خاطرات تیره و تاریک خود دوید.

سی سال پیش ، نیز، در آیینه دیده بود :

یک تار مو سپید!

در هم شکست چهره ی محنت کشیده اش

دستی به موی خویش فرو برد و گفت: وای!

اشکی به روی آینه افتاد و ناگهان

بگریست های های!

دریای خاطرات زمان گذشته بود

هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید

در کام موج، ضجه ی مرگ غریق را

از دور می شنید.

طوفان فرو نشست، ولی دیدگان پیر

می رفت باز در دل دریا به جستجو

در آب های تیره ی اعماق خفته بود:

یک مشت آرزو...!

فریدون مشیری

رستاخیز

می خواهم بمیرم،

می خواهم یک میلیارد بار بمیرم،

ودر جهانی برخیزم که همسایگان یکدیگر را بشناسند و مردم همه رنگها را دوست بدارند.

می خواهم در جهانی برخیزم که عشق به قیمت لبخند باشد.

مردان نمیرند،

 زنان نگریند،

وهمه کودکان ، پدران خود را بشناسند.

عدالت باغی باشد،

که مردم در آن ،

سیبهای یکسان بخورند، یکسان زندگی کنند ، و یکسان بمیرند.

می خواهم در جهانی بر خیزم که هیچ انسانی ، بیش از یک بار نمیرد.