اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

معلم شهید ما...

 این مطلب رو تو یکی از سایتا پیدا کردم گفتم بذارمش اینجا که در گذشت دکتر شریعتی معلم شهید رو هم تسلیت گفته باشم.

دکتر علی شریعتی در وصیت نامه‌اش ‌ تاکید کرده است: نخستین رسالت ما کشف بزرگ‌ترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن "متن مردم" است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم.
به مناسبت سی و دومین سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی بخش هایی از وصیت نامه وی بدین شرح منشر می‌شود:

خدا را سپاس می‌گزارم که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین"شغل" را در زندگی مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم می‌دانستم و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب، معلمی است و نویسندگی و من از هیجده سالگی کارم، این هر دو. و عزیزترین و گران‌ترین ثروتی که می‌توان به دست آورد، محبوب بودن و محبتی زاده ایمان، و من تنها اندوخته‌ام این، و نسبت به کارم و شایستگیم، ثروتمند، و جز این، هیچ ندارم. و امیدوارم این میراث را فرزندانم نگاه دارند و این پول را به ربح دهند و ربای آن را بخورند که حلال‌ترین لقمه است.
و حماسه‌ام این که کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم و قلمم همیشه میان من و مردم در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمی‌شناخت و فخرم این که در برابر هر مقتدرتر از خودم متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف‌تر از خودم متواضع ترین.
و آخرین وصیتم، به نسل جوانی که وابسته آنم. و از آن میان به خصوص روشنفکران، و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچ‌وقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی‌توانسته‌اند به سادگی مقامات حساس و موفقیت‌های سنگین به دست آورند اما آنچه را در این معامله از دست می‌دهند بسیار گرانبها تر از آن چیزی است که به دست می‌آورند.
و دیگر این سخن یک لا ادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده‌است که "شرافت مرد همچون بکارت یک زن است. اگر یک بار لکه دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمی‌تواند".
و دیگر این که نخستین رسالت ما کشف بزرگ‌ترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن "متن مردم" است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گنگیم. ما از آغاز پیدایشمان زبان آنها را از یاد برده‌ایم و این بیگانگی، قبرستان همه آرزوهای ما و عبث کننده همه تلاش‌های ماست.
و آخرین سخنم به آن‌ها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی می‌کوبیدند، این که:
دین چو منی گزاف و آسان نبود / روشن تر از ایمان من ایمان نبود // در دهر چو من یکی و آن هم کافر! / پس در همه دهر یک مسلمان نبود
ایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودی‌ای است که پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی به معنای علمی کلمه و آزادی انسانی به معنای غیر بورژوازی اصطلاح در زندگی آدمی آغاز می‌شود.

تسلیت

 آن زمانیکه حریم حرمت طاها شکست  

پشت حیدر را غم صدیقه ی کبری شکست 

 

در سقیفه گوئیا آیین حق منسوخ شد 

اهل یثرب عهد خود را با شه بطحا شکست 

 

احتراق مهبط روح الامین از جور وکین 

خاطر غمگین زهرا و پیمبر را شکست 

 

آه یا صاحب زمان واضح نمی گویم چه شد 

با لگد درب سرای مادرت زهرا شکست  

 

بین آن دیوار ودر بانوی عالم صدمه دید 

گوهر کنز ولا را در صدف ایذا شکست 

 

از فغان و ناله ی زهرای اطهر شد یقین 

مخزن اسرار حق را قوم بی پروا شکست 

 

مادر سادات را مسمار در مجروح کرد 

زین الم یکسر دل ذریه طاها شکست 

 

محنت گیتی فگارا نیست دائم پایدار 

غم مخور که قلب ما را گردش دنیا شکست 

 

با سلام به همه ی دوستای عزیز وبلاگیمون 

 

ایام فاطمیه رو تسلیت میگیم و از همه ی دوستان التماس دعا داریم. اگه تو این ایام دلتون شکست و اشکی ریختین ما رو از دعاهاتون فراموش نکنید.

 

هندسه ی زندگی

اگر بتوانیم در "هندسه ی وجودِ" خویش شکل مطلوبی ترسیم کنیم ،ما هم مهندسیم.

اگر به خاصیت "خط"، در متمایز ساختن اشیاء آگاه باشیم،

اگر نقشی را که"نقطه" ایفا می کند، بدانیم،

اگر دایره ی تلاش ما بر محور "نقطه ی ایمان" باشد،

از بی شکلی رها می شویم.

مگر نه آنکه روزی چند بار، از آفریدگارمان هدایت به راه "مستقیم" را می طلبیم؟

 پس چرا در عمل،"کج" می رویم و در اندیشه، کج می اندیشیم؟

نقطه ی مرکزی آرمانها و اهداف ما چیست؟

"شعاع" فکرمان تا کجا ها گسترش می یابد؟

از کدام"زاویه" به زندگی می نگریم؟

پرگار را هر کس می تواند دست گیرد، ولی نوک پرگار را بر کدام "نقطه" باید نهاد،تا دایره ای روشن و شکلی پر محتوا رسم کند؟ این، کار هر کس نیست!

ما پرگار کدام نقطه ی مرکزی هستیم؟ و…. چه خطی می کشیم و شکل ترسیمی ما چه مفهومی دارد؟

لحظه لحظه ی عمر ما، همچون نقطه های به هم پیوسته، خطی پدید می آورد. با کدام نقطه ها "خط زندگی" را امتداد می دهیم؟

بعضیها با پرگار انتخابشان، محدوده ی کوچکی برای گام زدن بر می گزینند. برخی هم "دایره ی نظر" را وسعت می بخشند و "زاویه ی دید" را باز می کنند.

چه بسیار تفاوت است، میان آنکه پرگار دایره ساز را بر "نقطه ی مادّیات" قرار می دهد و "شکم" و "شهوت" را مرکزیت می بخشد، با آنکه در افق نگاهش جلوه ی زیبای هستی و رنگین کمان ایمان و معنویت، انعکاس می یابد.

همه چشم می گشایند، ولی به روی چه؟

همه گوش می سپارند،اما به کدام آهنگ؟

همه دل می دهند، اما به چه دلبری؟

و.... همه دایره ترسیم می کنند، لیکن با چه پرگاری و برگرد کدام نقطه؟ "خود" یا "خدا"؟

"محدوه ی دنیا" یا "گستره ی آخرت"؟

"وسعت ایمان" یا "تنگنای تردید"؟

در احادیث آخر الزمان آمده است:

«بر مردم زمانی فرا خواهد رسید که همه ی همتشان شکمهایشان است،شرافتشان کالا و جنسی است که دارند، زنانشان قبله ی آنهاست، ثروتهایشان،دینشان است.....»

فکر می کنید آن زمان فرا رسیده است؟  وقتی همه ی دوندگیها و تلاشها، برای سیر کردن شکم باشد وفکرهای تهی و دلهای خالی از عواطف برین و گرایشهای متعالی برایشان"مسأله ای" نباشد، آیا فکر می کنید هنوز آن آخر الزمان نرسیده است؟

ولی ما باور نداریم که "نسل ارزش" منقرض شده باشد، چرا که کسانی همچون تو پاسدار آنید.

چرا چشم را به روی خوبها و خوبیها نگشاییم؟

هنوز هم فراوان یافت می شوند کسانی که در بلبشوی دنیا زدگی و عفونت تجمل گرایی، به افقهای روشن و گسترده ی آخرت هم، چشم می دوزند و جلوه ی سادگی را همچنان پر فروغ می بینند.

خدا نکند که روزنه ی دل به آفاق ارزشهای معنوی بسته شود.

کوردلی، بسیار بدتر از نا بینایی است....

راستی......با پرگار عمل، بر محور کدام نقطه، چه دایره ای ترسیم می کنی؟

بر گرفته از کتاب نگاه تا نگاه نوشته ی جواد محدثی